|
برچسب:, :: :: نويسنده : Rozalya
گاهی برای نابود کردن چیزی باید کوچک بود همانن کرم یا افت کوچکی که گاهی یک سیب را خراب میکند وگاه گاهی هم یک مزرعه را (پس کوچک بمان )..... واین بود دلییله کوچک بودنم ![]()
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده.ستون حوادث خالیست….هنوز زنده ام بی تو!باورت میشود…؟
********************************************
غریبه بود…آشناشد…عادت شد…عشق شد…هستی شد…روزگارشد…خسته شد…بی وفاشد…دورشد…بیگانه شد…”فراموش نشد…”
*****************************************
کسی نمیداندچقدرسخت است!سردباشی وگرم بخندی…
*******************************************
می گــویند: دنیــــا بی وفــاســت؛
امـــا….. قدرش را بدانید!
مـن دنیــــای بـی وفــاتری هــــــــم داشتـــــه ام !!
*********************************************
کجایی ؟؟؟
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺑﺮ ﺍﻭﻣﺪ
***********************************
چه آزمون دشواریست!قلبت را سمت چپ بگذارند و بگویند برو به راه راست….
***************************************
دلم گرفته است.. این روزها دلم را سفت گرفته ام.. تا دل تو آسوده، رها باشد! مى بینى چقدر اسارت من به آزادى تو نزدیک است..
*******************************************
گفت:دعاکنےمےآید گفتم:آنکہ بادعایےبیایدبہ نفرینےمیرود خواستےبیایےبا دعانیــا با دلــ♥ــ بیــــا با دلــ♥ــ…
**********************************
انسان ها همه ی ګلها را چیدند و کشتند… اما ګل خشخاش انتقام همه آنها را یکجا ګرفت.
*******************************
می روی و من پشت سرت آب نمـی ریـزم… وقتی هـــــــوای رفتــــــــن داری دریـــــا را هم به پـایت بریـزم بــــر نمــــی گــــردی.. ***************************************** ![]()
برچسب:, :: :: نويسنده : Rozalya
دیوارهایى که مى سازى هر روز و هر روز بیشتر مى شوند! لعنتى… آخر من از کجا براى این همه دیوار پنجره پیدا کنم…!؟ ![]()
برچسب:, :: :: نويسنده : Rozalya
سر خوشانه می خندم،شوخی میکنم و تو نمیدانی..چقدر سخت است احساس خفگی کردن پشت این نقاب لعنتی ![]()
![]() |