ساعت که به وقت خیانت نزدیک شود، زمان
تند می گذرد.. آنقدر که
حماقت خودش را
زیرک جلوه می دهد.. تا دستت
آلودهء دست های کسی شود که
برای هیچ کجای آینده ات، تره هم خرد نمی کند..
خیانت یعنی... دست می اندازی خودت را با
وعده وعید عشق های صدتا یه غاز..، که
حق به جانب می شوند وقتی
در جلد روحت فرو می روند تا
تو بمانی و باور برزخی که
که در حوالی دنیایت خیمه خواهد زد...
خیانت یعنی... به تمسخر خودم لبخند می زنم... یعنی
پشیمانی تمام ناگفته های من شد وقتی
پل پشت سرم را محض خاطر سرابی هوسناک ویران کردم..
...
دنیا را نگاه می کنم
تنهایی ام هنوز از خیانت آب می خورد و
خیانت همان حماقتی است که
مقسومٌ علیه همه عذاب های زندگی ام شده است..
نظرات شما عزیزان: