|
برچسب:, :: :: نويسنده : Rozalya
چوپان قصه ما دروغگو نبود،تنها بود و از تنهايي فرياد سر ميداد،افسوس كه كسي تنهاييش را درك نكرد و همه در پي گرگ بودند،در اين ميان فقط گرگ فهميد كه چوپان تنهاست ******************************* وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن ******************************************** کیستم؟دیوانه ای با درد عشق مانده در زندان قطب سرد عشق در عبور کوچه باغ خاطرات این منم تنهاترین شبگرد عشق خسته ام از دیدن نا مردمان باتو هستم پس کجایی یار عشق ****************************************** نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |